که پیکان کشد. که پیکان از زخم برآرد. که آهن نوک تیر یا نیزۀ نشسته بر اندام به در کند. جراحی که برای علاج قصد برآوردن پیکان از بدن مجروح میکند. (آنندراج) : ز بس خستۀ تیر پیکان نشان شده آبله دست پیکان کشان. نظامی
که پیکان کشد. که پیکان از زخم برآرد. که آهن نوک تیر یا نیزۀ نشسته بر اندام به در کند. جراحی که برای علاج قصد برآوردن پیکان از بدن مجروح میکند. (آنندراج) : ز بس خستۀ تیر پیکان نشان شده آبله دست پیکان کشان. نظامی
پیاله پیما. (آنندراج). می خوار. میخواره. پیاله پیما: رند پیاله کش را تأثیر واگذاریم کاری بما ندارد ما را به او چه کار است. محسن تأثیر. رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 157 شود
پیاله پیما. (آنندراج). می خوار. میخواره. پیاله پیما: رند پیاله کش را تأثیر واگذاریم کاری بما ندارد ما را به او چه کار است. محسن تأثیر. رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 157 شود